بازخوانی مقتل سیدالشهداء؛

 رفتار دشمن با دختران و كودكان اهل بیت (ع)

اواخر روز عاشورا و پس از اسارت اهل بیت امام حسین (ع) و دختران و كودكان، دشمنان كه در غارت خیمه هاي خاندان رسالت به مسابقه پرداخته بودند، سعی می كردند هر چه بیشتر با آنان بدرفتاري كنند تا نزد عمر سعد تقرب جویند.

حوادث پس از شهادت امام / برخاستن غبار هنگام شهادت امام حسین (ع)

سید بن طاووس روایت كند: در هنگام شهادت امام حسین (ع)، غباري تیره و سیاه همراه بادي سرخ به آسمان بلند شد كه چیزي دیده نمي شد. حتي مردم پنداشته بودند بر آنان عذاب نازل شده است. ساعتي این وضع ادامه داشت، سپس گرد و غبار برطرف شد.

* اسب امام حسین (ع)

شیخ صدوق گوید: اسب امام حسین (ع) كاكل و پیشاني خود را به خون آن حضرت آغشته كرد، پا بر زمین مي كوبید و شیهه مي كشید. دختران پیامبر با صداي شیهه او بیرون آمدند، اسب بي سوار را دیدند، فهمیدند كه حسین (ع) كشته شده است. ام كلثوم دختر امام حسین (ع) دست بر سر نهاده فریاد مي زد 'وا محمداه! این حسین است كه عریان و بي لباس بر صحرا افتاده است.'

* غارت جامه هاي امام

شیخ مفید گوید: چون حسین بن علي (ع) شهید شد، 'ابحر بن كعب' آمد و شلوار از تن حضرت در آورد. از آن پس دستانش در تابستان مثل دو چوب خشك مي شد و در زمستان از آن چرك و خون مي آمد تا آنكه خدا هلاكش ‍ كرد.

سید بن طاووس گوید: سپس براي عریان كردن امام روي آوردند. 'اسحاق بن حویه' (حوبه ) پیراهنش را بیرون آورد و آن را پوشید و به پیسي مبتلا شد و موهایش ‍ ریخت. گویند در پیراهن حضرت صد و اندي اثر تیر و نیزه و شمشیربود. امام صادق (ع) فرمود: در پیكر حسین علیه السلام اثر سي و سه نیزه و سي و چهار ضربت شمشیر یافتند.

شلوار آن حضرت را 'بحر بن كعب' برد. گویند زمین گیر و فلج شد. عمامه اش ‍ را 'اخنس بن مرثد' برد و گویند 'جابر بن یزید اودي' برد و آن را بر سر گذاشت و دچار سفاهت گشت.

كفش حضرت را 'اسود بن خالد' برداشت. انگشتر او را 'بجدل بن سلیم كلیم' در آورد و انگشت را با انگشتر برید.

قطیفه اي از خز داشت كه 'قیس بن اشعث' غارت كرد. زره حضرت را كه كوتاه و بي دامن بود، 'عمر سعد' برداشت. شمشیر آن حضرت را 'جمیع بن خلق ازدي' و گویند مردي از بني تمیم به نام 'اسود بن حنظله' برداشت.

در روایت ابن سعد است كه 'فلافش نهشلي' شمشیر او را برداشت. این شمشیر غارت شده غیر از ذوالفقار است، چرا كه آن شمشیر، همراه با اشیاي دیگري از ذخایر نبوت و امامت، محفوظ و ذخیره شده است.

خوارزمي گوید: 'كندي' آمد و شبكلاه را كه از جنس خز بود برداشت و چون آن را نزد همسرش ام عبدالله برد تا خونش را بشوید، زنش گفت 'آیا جامه پسر دختر پیامبر را غارت مي كني و به خانه ام مي آوري؟

برو بیرون! خدا قبرت را پر از آتش كند!' گویند: دستانش خشك شد و تا زنده بود فقیر و بدحال ماند.

سید بن طاووس می نویسد:‌ مرد نابینایي را دیدم كه شاهد شهادت حسین (ع) بود. علت نابینایي اش را پرسیدم، گفت كه روز عاشورا شاهد شهادتش بوده ولي نه نیزه اي زده و نه شمشیري و نه تیری افكنده است. مرد نابینا گفت: چون حسین كشته شد، به خانه ام برگشتم و نماز عشا را خواندم و خوابیدم. در خواب، كسي سراغ من آمد و گفت رسول خدا را اجابت كن. گفتم مرا با او چه كار؟

مرا كشان كشان نزد او بردند. رسول خدا (ص) در صحرایي نشسته، آستین ها را بالا زده بود و حربه اي در دست داشت. نزدیك او رفتم و زانو زده، سلام كردم ولی جوابم نداد و سكوتي طولاني داشت.

آن حضرت سر برداشت و گفت: اي دشمن خدا! حرمتم را شكستي، عترتم را كشتي، حق مرا مراعات نكردي و كردي آنچه كردي!

گفتم یا رسول الله! به خدا نه شمشیر و نیزه اي زده ام و نه تیري افكنده ام. فرمود راست مي گویي ولي سیاهي لشكر آنان بودي. نزدیك بیا. نزدیك رفتم. تشتي پر از خون بود. فرمود این خون فرزندم حسین (ع)است. از آن خون بر چشمم سرمه كشید. بیدار شدم و تا كنون چیزي را نمي بینم.

در روایتی دیگر آمده است: دشمنان آنگاه به غارت خانواده و همسران امام حسین پرداختند. روسري از سرها و انگشتر از انگشت ها، گوشواره از گوش ها و خلخال از پاها در مي آوردند.

مردي پیش دختر امام حسین (ع) آمد و چادر از سرش بر گرفت و آنان بي لباس ماندند.

یكي از زنان بني بكر بن وائل كه دید وسایل غارت شده زنان را تقسیم مي كنند، گفت: اي آل بكر! آیا دختران پیامبر را غارت مي كنید؟! حكمي جز از آن خدا نیست، هلا اي خونخواهان مصطفي ...!

دختران پیامبر و نور چشم هاي حضرت زهرا (ع) بیرون آمدند، حسرت زده و نوحه گر و گریان بر آن جوانان و پیران. به خیمه ها آتش زدند. آنان گریزان از خیمه ها بیرون آمدند.

محمد بن سعد گوید: مردي از اهل عراق، با حالت گریه زینت هاي دختر امام حسین، فاطمه را مي گرفت.

وي گفت: چرا گریه مي كني؟

محمد بن سعد گفت: دختر پیامبر خدا را غارت مي كنم، گریه نكنم؟

گفت: پس واگذار.

محمد گفت: مي ترسم دیگري آن را بردارد.

سید بن طاووس نقل مي كند: آن گروه در غارت خیمه هاي خاندان رسالت به مسابقه پرداختند، حتي جامه ها از زنان مي گرفتند. دختران رسول خدا (ص) و حریم رسالت، گریان و نالان در فراق حامیان و دوستان از خیمه ها بیرون آمدند.

حمید بن مسلم گوید: زني از بني بكر بن وائل را كه با شوهرش در سپاه عمر سعد بود دیدم كه چون حمله به خیمه هاي خانواده امام و غارت آنها را دید، شمشیري برداشت و به سوي خیمه ها شتافت و گفت 'اي آل بكر! آیا دختران پیامبر غارت مي شوند؟! جز براي خدا حكومت نیست. اي خونخواهان پیامبر!' شوهرش او را گرفت و برگرداند.

راوي گوید: آنگاه زنان را از خیمه ها بیرون آوردند و در خیمه ها آتش افروختند.

اواخر روز عاشورا اهل بیت امام حسین (ع) و دختران و كودكان به اسارت دشمنان در آمدند. آنان اندوهگین و گریان بودند و تا آخر آن روز در چنان خواري و شكستگي بودند كه به قلم نمي آید. آن شب را به صبح آوردند، در حالي كه حامیان و مردان خود را از دست داده بودند و غریبانه كوچ مي كردند.

دشمنان سعي مي كردند هر چه بیشتر با آنان بدرفتاري كنند تا نزد عمر سعد بي دین، ابن زیاد كافر و یزید بن معاویه، سر كرده الحاد و عناد تقرب جویند.

شیخ مفید از 'حمید بن مسلم' نقل مي كند: به خدا قسم برخي از زنان و دختران را مي دیدم كه بر سر غارت لباس هایشان نزاع بود. به علي بن الحسین (ع) رسیدیم كه به شدت بیمار بود و روي فرشي نشسته بود.

گروهي با شمر بودند. به او گفتند: آیا این بیمار را نمي كشي؟

پیش خود گفتم: سبحان الله! آیا كودكان را هم مي كشند؟ این یك كودك است و بیمار.

آنان را از اطراف او كنار زدم. عمر سعد آمد. زنان بر سر او فریاد كشیدند و گریستند.

عمر سعد به همراهانش گفت: كسي از شما وارد خیمه زنان نشود و متعرض این پسر بیمار نگردد.

زنان از او خواستند اموال غارت شده را بر گردانند تا خود را بپوشانند و عمر گفت هر كه از اینان چیزي برده بیاورد ولی به خدا قسم هیچ كس چیزي بر نگرداند.

* اسب تاختن بر بدن مطهر

24 - طبري گوید:

عمر سعد در میان یارانش ندا داد: چه كسي حاضر است اسب بر بدن حسین علیه السلام بتاراند؟ ده نفر آماده شدند. اسحاق بن حیوه هم از آنان بود (كسي كه پیراهن امام حسین را در آورد و بعدها دچار برص شد). نیز احبش بن مرثد. آنان آمدند و با اسبهایشان سینه و پشت آن حضرت را لگدكوب كردند. احبش بن مرثد مدتي پس از آن در میدان نبردي ایستاده بود كه تیري بر قلبش فرود آمد و مرد. (3)

سید بن طاووس گوید: عمر سعد در میان یارانش صدا زد كه چه كساني حاضرند اسب بر بدن امام حسین (ع) بتازند كه 10 نفر پذیرفتند.

آنان 'اسحاق بن حوبه' (حویه ، حیوه)، 'اخنس بن مرثد'، 'حكیم بن طفیل'، 'عمر بن صبیح' ، 'رجاء بن منقذ'، 'سالم بن خیثمه'، 'صالح بن وهب'، 'واحظ بن غانم'، 'هاني بن ثبیت' و 'اسید بن مالك' بودند كه با سم اسب هایشان، پیكر امام (ع) را لگدكوب كرده و پشت و سینه اش را له كردند.

ابوعمر زاهد گوید: به آنان نگاه كردیم، دیدیم همه شان زنازاده اند.

طبري گوید: عمر سعد همان روز سر امام حسین (ع) را همراه 'خولي' و 'حمید بن مسلم' پیش ابن زیاد فرستاد. خولي خواست به قصر ببرد كه در قصر بسته بود. به خانه خود رفت و آن سر را زیر تشتي در خانه اش گذاشت. وي دو همسر داشت، یكي از بني اسد و دیگري از حضرمیان به نام 'نوار' دختر مالك و آن شب، شب آن همسر حضرمي بود.

نوار گوید: خولي سر امام حسین (ع) را آورد و زیر تشتي در خانه گذاشت. وارد اتاق شد و به رختخواب رفت.

گفتم: چه خبر؟ چه داري؟

گفت: ثروت روزگار را آورده ام؛ این سر حسین است كه با تو در خانه است.

گفتم: واي بر تو! مردم زر و سیم مي آوردند، تو سر پسر پیامبر را آورده اي؟ نه به خدا! هرگز دیگر با تو سر بر یك بالین نخواهم گذاشت.

زن خولی گوید: از بسترم برخاسته از اتاق بیرون رفتم.

وي همسر دیگرش را صدا كرد و پیش ‍ خود فرا خواند و من نشستم و نگاه كردم. پیوسته نوري را همچون یك ستون مي دیدم كه از آسمان بر آن تشت مي تابد و پرنده سفیدي را دیدم كه اطراف آن در پرواز است. چون صبح شد سر را پیش ابن زیاد برد.

سید بن طاووس گوید: عمر سعد سر امام حسین (ع) را همان روز عاشورا همراه خولي و حمید بن مسلم پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد و دستور داد سرهاي بقیه اصحاب و اهل بیت امام را از تن جدا سازند و آنها را همراه شمر و 'قیس بن اشعث' و 'عمرو بن حجاج' فرستاد.

آنان سرها را به كوفه آوردند. روایت شده كه تعداد سرهاي اصحاب 78 سر بود كه میان قبایل تقسیم شد تا بدین وسیله نزد ابن زیاد و یزید مقرب شوند.

قبیله كنده 13 سر با ریاست قیس بن اشعث، هوازن 12 سر با همراهي شمر، تمیم 17 سر، بني اسد 16 سر، مذحج 7 سر و دیگر مردم 13 سر آوردند.

28 - خوارزمي گوید:

چون خولي سر مطهر را پیش ابن زیاد آورد (بشیر بن مالك عهده دار آوردنش بود) پیش او گذاشت و با اشعاري چنین گفت :

ركابم را پر از سیم و زر كن ، منم كه پادشاه با شوكتي را كشتم ؛ كسي را كشتم كه بهترین پدر و مادر و برتر نسب را داشت .

ابن زیاد از حرف او خشمگین شد و گفت: اگر مي دانستي او چنین است، چرا كشتي ؟ به خدا از من خیري نخواهي یافت و تو را هم به او ملحق مي كنم. او را پیش خواند و گردنش را زد

منبع: حبرگزاری جمهوری اسلامی